از چشمان گناه آلود گرگهای هوس بازی که در کوچه های این شهر به کمین نشسته اند. از زیبارویان خوشبو و عطرآگینی که قلبشان چون مردابی است گندیده.
یا از شرم چشمان مجنون سر به زیر انداختهی پاک و لیلی یانی پاکدامن.
از دخترکهایی که چون عروسکند ، هنگامی که روسریهای چهارقدشان را بر گیسوان طلایی رنگشان می افشانند و بر سجاده می روند و زیر لب فقط پچ پچ می کنند بی معنایی پر از مفهوم...
کاش همه بفهمند از ترسی که دختری خردسال دارد، از وحشتی که قلب بزرگمردی را به خاطرزیبایی تارموی دخترش به لرزه می اندازد.
از غیرت مادری که طفلش را به آغوش کشیده.
کاش همه بفهمند که حجاب را باید از ته دل شناخت و باورش داشت.
نه فقط هدی باشد در فاصله ی زنگ شروع تا پایان کلاس.
نه فقط چادری باشد برای مسجد و حریری نازک در خیابان.
کاش حجاب را ولگردان نیز بدانند که چشمانشان را درویش کنند.
کاش دختران پا برهنه گام بر می داشتند به جای اینکه با آهنگ کفششان قلب گرگی را رعد بزنند.
کاش مردان شهرما کور بودند اما روشن دل.
ای کاش دانش آموزان و دخترکان ما به جای هد مدرسه عظمت وجودی خویش را بر پیشانی خود می دیدند و همه می فهمیدند که حجاب نه زندانی است و نه زنجیر بلکه نمادی است از بزرگی و آزادی...
نظرات
Eve
24 تیر 1391 - 09:17آری از کدام تصویر بگویم ؟ کدام احساس را وصف کنم؟ رضایت درونی ام را وقتی حجاب میگذاشتم و اینکه چه قدر آن لحظه خودم را دوست داشتم؟ و یا احساس بیگانگی از خودم وقتی حجاب را به خاطر توهین زن نابخرد همسایه ودوستی که کلاس بی حجابی را به رخم می کشید زیر سوال بردم؟ کدام نگاه را توصیف کنم؟ نگاه خیره مانده ی مردی به زنی که زیر خروار آرایش و گریم خود را شبیه به فلان مدل می بیند؟ یا نگاه پر از شوق آن زن را به قدرت خیره کنندگی خود؟ در این بازار آشفته ی خود فروشی زن مسلمانی را می بینم که الگوی پاکدامنی اش «مریم» را به الگوی خوش اندامی فلان مدل می فروشد و مرد مسلمانی را که حیای چشمان «یوسف» را به چند نگاه هرزه مبادله میکند.. کاش فکر کردن و اندیشیدن بازار گرم تری داشت..
شیلا
26 تیر 1391 - 08:12از نگاه پروردگارم گویم و بس و عظمت او را بینم و بس کوچکی خودم را بینم و بس پس حجاب می کنم چون او با آن عظمت از من می خواهد نه به خاطر مردی که مرا می نگرد و......چون با این کار بندگیم را نشان می دهم و بس......